تعریف ما از مدرسه
مدرسه جایی است برای زندگی کردن و یادگیری زندگی
دو نگاه به مدرسه :
دو تلقی متفاوت از مدرسه وجود دارد:
نگاه اول
مدرسه را محل تدریس و آموزش دروس رسمی و سر فصل های مصوب آموزش و پرورش می داند. در این صورت کار معلم آن است که یک سری درس ها را بصورت سلسله وار تدریس نموده و در آخر سال امتحان بگیرد و دانش آموز به مرتبه بالاتر برود. این همان تلقی رایج و انتظاری است که خانواده ها از مدرسه دارند. و این همان توانایی و غایت الآمال عموم مدارس و مراکز آموزشی است.
– با این نگرش ، طبیعتاً نمی توان انتظار داشت دانش آموز ، انسانی فرهیخته ، متفکر ، مسوولیت پذیر ، تربیت یافته ، با روح متعالی و ارزش های دینی تربیت شود.
– با این نگرش ، درس ریاضی ابزاری برای حل بهتر و حساب و کتاب دقیق تر زندگی نخواهد بود.
– درس فارسی ، مهارت خوب خواندن ، کتاب خوان شدن ، خوب سخن گفتن ، خوب نوشتن ، لذت بردن از شعر و ادب پارسی را در دانش آموز بارور نخواهد کرد. آنها را به فرهنگ ملی خود مفتخر نخواهد کرد.
– درس علوم آنها را اهل تحقیق و پژوهش نخواهد کرد. روحیه ی علم آموزی ، کشف ، ماجراجویی علمی را در آنها احیا نخواهد کرد ، بلکه آنها را به مصرف کنندگان بی مصرفی از انبوهی از دیتای بی مصرف تبدیل خواهد کرد.
– و از همه بدتر سرنوشت درس های دینی و آموزش های اخلاقی است که نه تنها دانش آموزان را باور مندتر و با ایمان تر نمی کند، بلکه آنها را با انبوهی از اطلاعات دینی کم کاربرد ، خود عالم پندار خواهد کرد. نه تنها آنها را عادت به رفتارهای دینی نخواهد کرد، بلکه آنها را تبدیل به مستمعان و خوانندگان بی انگیزه ای می کند که فقط دوست دارند با حفظ کردن آن دروس ، به مدارج بالاتر رفته و از منافع آن تحصیلات بهره برند.
نگاه دوم
در تلقی دوم ، مدرسه مرحله ای از زندگی است که تلاش می کند کودک را برای ورود به مراحل بعدی زندگی آماده کند. در واقع دأب مدرسه ، تدارک یک زندگی پاک و سعادتمند برای کودک است. به تعبیر قرآن کریم ، مدرسه جایی است که می خواهد برای حال و آینده کودک ، حیات طیبة رقم بزند.
با این تعریف ،
– آموزش دروس رسمی ، فقط بخشی از رسالت یک مدرسه است. بلکه ده ها و هزاران موضوع دیگر نیز باید جزء تعلیمات مدرسه ای باشد.
– رویکرد آموزش همان دروس رسمی نیز نمی تواند صرفاً انتقال اطلاعات و دیتا به متعلم باشد ، بلکه هم از حیث شیوه تدریس و هم از نظر حجم و میزان ورود به هر موضوع درسی و هم از سایر جهات، می بایستی نسبت خود را با زندگی دانش آموز تعیین نمایند. لذا بدیهی است که از بر کردن اطلاعات ، اولویت اول یک دانش آموز نخواهد بود. بلکه تفکر ، اندیشیدن ، خلق ، کشف و حرکت ، کار اصلی دانش آموز و رسالت واقعی مدرسه است.
– در این رویکرد ، ریاضی ابزاری است برای حسابگر شدن ، دقیق بودن ، مساله حل کردن و نظم ذهنی دانش آموز برای همه مراحل زندگی…
– فارسی می شود زیباترین زنگ و برنامه ای که دانش آموزان در آن خوب سخن گفتن ، خوب شنیدن ، خوب نوشتن را یاد می گیرند. ذوق ادبی پیدا می کنند. تجربیات جذابی از نویسندگی و شاعری کسب می کنند. و از ایرانی بودن خود خرسند و راضی است.
– در علوم ، تجربه کردن ، خوب دیدن ، علمی اندیشیدن ، کشف ، فرضیه سازی و نظریه پردازی را یاد می گیرند.
– و در نهایت درس های معارفی و دینی و قرآنی نیز ، درس هایی برای تقویت باور توحیدی ، حل مسائل بنیادین فکری ، تقویت رفتار اخلاقی ، گرایش و انس و ایمان بیشتر و در نهایت ، تربیت یک مسلمان واقعی است. و طبیعتاً بیش از انتقال اطلاعات از حافظه معلم به حافظه متعلم ، تشعشع و تابش باور و اعتقاد و رفتار دینی از قلب مربی به قلب متربی است.
مدرسه مقدمه زندگی نیست ، بلکه خود زندگی است .
بعضی می پندارند ، مدرسه برشی است بعد از دوران خردسالی (۷ سالگی) تا قبل از دوران جوانی (۱۸ سالگی) ، که می بایستی در این دوران شبه خلأ ، کودک را برای ورود به دانشگاه آماده کنیم. پس طبیعتاً این دوران ، بخشی از زندگی محسوب نشده و صرفاً جنبه مقدماتی برای ورود به زندگی را دارد.
حال آن که دوران کودکی ، بخش مهمی از زندگی واقعی انسان بوده و ما (والدین و مربیان) به عنوان اولیاء فرزندان مان ، بایستی تلاش کنیم این مرحله ی حقیقی از زندگی نیز برای کودک هم خوب و هم خوش سپری شود. لذا نمی توانیم حق زندگی کردن ، لذت کردن ، تجربه کردن ، انتخاب گری ، اندیشیدن ، بازی ، بودن با گروه همسالان و …. را به بهانه هایی چون درس و شغل آینده و… از کودک بگیریم.
زندگی کردن به معنای سود و لذت حداکثری نیست .
اگر چه معتقدیم ما به عنوان اولیاء کودک موظفیم دوران خوشی را برای کودکی بچه ها رقم بزنیم ، و به هیچ وجه نباید شادی و لذت دورا ن کودکی را از بچه ها گرفت ، لکن از طرف دیگر باید توجه داشت که نظام فلسفی جهان بعد از مدرنیته ، به سمت اصالت سود و لذت رفته است و این سودگرایی و لذت گرایی محض که از طریق عموم رسانه ها در حال پمپاژ به جامعه ماست، موجب گشته است یک لا ابالی گری فرهنگی در سبک زندگی ما پدید آورد.
پس باید مراقب بود که تعریف ما از زندگی کردن ، بمنزله سود و لذت حداکثری نیست و حیات طیبه ای که قرآن فرموده ، نسبتی با جنگل یا باغ وحشی که انسان مدرن آن را ساخته ات، ندارد. طبعاً به همین نسبت مدرسه نیز نه حق دارد بازداشتگاه ۱۲ ساله کودکان باشد و نه حق دارد لذت کده او شود.
مدرسه جای یادگرفتن تعاملات اجتماعی است .
مدرسه خانه دوم است.
مدرسه باید محیط امن و آرامش بخشی مانند خانه داشته باشد .
ما معتقدیم مدرسه باید مانند خانه ، امن ترین جای ممکن برای دانش آموز باشد. طبیعتاً هیچ درسی و هیچ کارنامه ای به اندازه سلامت روح و روان کودک و آرامش و احساس خوشبختی او از زندگی نمی ارزد.
خانه هم قانون دارد .
البته آرامش در مدرسه به معنای بی قانونی ، هرج و مرج و لا ابالی گری نیست. چرا که اگر مدرسه را خانه هم بدانیم ، طبیعتاض در هر خانه ای هم یک سری هنجار و قانون وجود دارد که اعضاء ، ملزم به عمل به آن قوانین هستند.
در خانه هر یک از اعضاء وظیفه ای دارند .
و صد البته ، خانه دوم بودن مدرسه ، به معنای بی مسوولیتی و رها شدگی نیست. چنانچه در خانه هم هر یک از اعضاء مسوولیتی داشته و موظفند آن مسوولیت را به درستی انجام دهند.
نتیجه نهایی:
مَخلص کلام این که ما در مدرسه ، تلاش می کنیم ضمن دادن تعیین و تبیین ضوابط و قوانین مدرسه برای دانش آموزان و ضمن اعطاء مسوولیت به آنها، تلاش می کنیم امنیت روحی و روانی دانش آموزان را تحت الشعاع برنامه درسی و تربیتی مدرسه قرار ندهیم.
مدرسه یک موجود زنده است.
اگر مدرسه را جایی بدانیم که قرار است یک کاری را هر سال با یک سری دانش آموز جدید تکرار کند ، و دوباره سال بعد همان کارها و همان مسیر را … ، بعد از مدتی ، این محیط راکد تبدیل به محیطی دوست نداشتنی ، خسته کننده ، مرارت بار ، بی روح ، بدون رشد و مرده خواهد شد. معلمان احساس تکرار و درجا زدن می کنند. اشتباهات و ضعف ها رسوب می کنند و تبدیل به عادت می شوند.
مدرسه رشد می کند .
بنابراین مدرسه نیز بایستی رشد کند. حرکت کند و بزرگ و بزرگ تر شود. دقیقاً بسان یک موجود زنده . بنا به اقتضائات و امکانات و شرایط ، باید بتواند روز به روز چه به صورت کمی و چه کیفی ، رشد نماید.
با این تلقی ، دیگر نمی توان هر سال ، همان طرح درس سال قبل را اجرا نمود و لازم است معلمان هر سال متناسب با تجربیات سال گذشته و بنا به اقتضائات سال جاری ، طرح درس ها و جزوات را هر سال به روز رسانده و آنها را ارتقاء دهند.
معلم نیز باید رشد کند. باید فرصت مطالعه و رشد و بالندگی داشته باشد.
مدرسه و درسهایش نمی توانند بی ارتباط با واقعیت های جاری جامعه و کشور باشند. تا دانش آموز بتواند بصورت مداوم بین درسهایی که می خواند با زندگی واقعی روزمره اش ، نسبیت هایی واقعی برقرار نماید.
مدرسه یاد می گیرد .
با این حساب باید پذیرفت که مدرسه می تواند و بلکه موظف است مانند یک موجود زنده یاد بگیرد و موجب رشد و ارتقاء خود ، معلمان و دانش آموزان و حتی اولیاءش شود.
مدرسه اشتباه می کند .
در این صورت است که خواهیم پذیرفت مدرسه اشتباه نیز خواهد کرد و هر سال اشتباهات و تجربیات تازه ای می کند. چرا که مدام در حال حرکت در مسیرها و جاده های جدید و راه های نرفته است.
البته بدیهی است که این موجود زنده حق ندارد اشتباهاتی کند که حیات و سلامت و آینده ی فرزندانش را به مخاطره بیندازد.
مدرسه جایی است برای تربیت انسان . همین !
رسالت اصلی مدرسه
اگر بخواهیم کار مدرسه را در یک کلمه خلاصه کنیم باید بگوییم : یگانه رسالت مدرسه ، تربیت و رشد دادن است. این رشد دادن ، در همه ی شئون و جنبه ها می باشد و آموزش های رسمی و کتاب های درسی ، فقط بخش کوچکی از این رسالت بزرگ است. از آداب زندگی کردن ، خوردن و آشامیدن ، لباس پوشیدن ، روابط اجتماعی و تتعامل با دیگران ، تا مهارت های واقعی زندگی ، توانا کردن در کارهای روزمره ، فرهنگ کتابخوانی ، نظم ، تربیت اقتصادی و… همه و همه در شمار این رسالت مدرسه می باشند.
تعریف ما از انسان
چنانچه گفته شد ، کار مدرسه تربیت انسان است. اما منظور ما از انسان ، کدام انسان است؟
انسان مدرن که نه خلیفه ، بلکه خود تبدیل شده است به بت بزرگ و خودپرستی که همه چیز را در سود و لذت می پندارد؟ یعنی درس می خواند که به مدرک برسد ، مدرک می گیرد که کار خوبی پیدا کند ، کار کند که بتواند بیشتر و بهتر بخورد و لذت ببرد؟
یا منظور از انسان ، انسانِ خلیفه الله است که آمده تا با بندگی و عبودیت ، صفات خدایی پیدا کند و نهایتاً بعد از سفری سخت و طولانی به لقاء الله و ملاقات با پروردگارش برود؟
آیا مدرسه ای که غایتش انسان اومانیست هاست با مدرسه ای که مقصدش تربیت یک انسان خداشناس مجاهد آرمانگراست برابر است؟!
ما معتقدیم حتی ریاضی و علوم این دو مدرسه نیز با هم تفاوت دارد چه رسد به یاد دادن اعتقادات و سبک زندگی و استخوان بندی ایدئولوژی دانش آموزان !
مدرسه جایی است برای کشف و ظاهر شدن استعدادها
مدرسه جای پر کردن بشکه های اطلاعات نیست .
یکی از غذاهای پر طرفدار غول غذاسازی آمریکا – مک دونالد – ، همبرگر جگر چرب غاز است. آنها در غازها را در قفس هایی تنگ نگهداری می کنند که نتوانند حتی از یک طرف به یک طرف بچرخند و بعد در ساعاتی مشخص ، شروع می کنند به ریختن غذا در حلقوم غازهای نگون بخت. طبیعتاً غازها بعد از مدتی رشد سریعی کرده و البته پاهایشان بخاطر عدم تحرک ورم نموده ، بالهایشان عملاً از کار می افتند ، مقعدهایشان بخاطر دفع ناقص و مری شان بخاطر بلع زیاد زخم شده و در نهایت هم به حالی رقت بار جان می دهند.
اگر بخواهیم حقیقت بخشی از نظام آموزشی خودمان را بیان کنیم ، می توانیم مدرسه هایمان را به این داستان دهشتناک آمریکایی مک دونالد تشبیه کنیم. قفس هایی بنام کلاس ، که تمام قدرت پرواز و خلق و حرکتت و صعود بچه ها را می گیرند. درسهایی که مثل خوراک های مک دونالدی به ززور به حلقوم بچه ها می ریزند. ورود این اطلاعات به زخم و درد است و خروجی های آنها نیز هضم نشده و به انرژی تبدیل نشده از عقب اندیشه فرد خارج شده و به فراموشی سپرده می شود.
و دانش آموزانی که نهایتاً آن قدر اطلاعات ناکارآمد می آموزند که فربه و ناکارآمد شده و مدعی و متوقع ، کم اندیشه و کم حوصله ، ناتوان و بی مهارت ، از این سیستم خارج می گردند.
دانش آموز دانه و مدرسه کشتزار است .
اما قرآن کریم برای طفل و ولادت و رویش ، از وازه ی نبات به معنای گیاه و برای تربیت و رشد دادن و پرورش دادن ، از فعل اِنبات به معنای رویاندن استفاده می کند.
فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَنا (آل عمران ۳۷)
پروردگارش دختر را قبول كرد آنهم به بهترين قبول و او را پرورش داد آنهم بهترين پرورش
با این تبیین ، کودک ، نه مومی است که بتوانیم و حق داشته باشیم آنرا به هر شکلی در آوریم و نه لوح سفیدی است که بشود هر نقشی را بر آن کشید. و نه حیوانی است که او را با شرطی سازی و نظام پاداش و جزا ، تبدیل به یک برده و مطیع نماییم. بلکه او انسانی است با استعدادها و توانایی ها و شرایط و امکانات منحصر به فرد خودش.
و کار مدرسه نیز از جنس رویاندن و رشد دادن ظرفیت های درونی همان دانه است نه شکل دادن به یک موم یا حکاکی کردن بر یک سنگ. لذا مدرسه چون کشتزاری است که این دانه ها را در خود جای داده و شرایط هر یک را بسته به ظرفیت ها و امکانات خود و بسته به نیاز هر دانه ای فراهم می نماید.
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
مدرسه جایی است برای الگوها
مدرسه جایی است برای دیدن انسان
اگر مدرسه را نخستین مرحله ی زندگی واقعی کودک بدانیم ،
اگر مدرسه را محملی برای رشد و تعالی شخصیت کودک بدانیم ،
اگر بپذیریم کودکان ، بیش از گفته هایمان ، رفتارهایمان را می بینند و بیش از ظاهرمان ، پی به باطن مان می برند ،
اگر تربیت را از قلب به قلب بدانیم نه از زبان به ذهن و حافظه ،
بنابراین می توانیم باید این جمله بزرگان را بپذیریم که مدرسه جایی است که کودک باید یک یا چند انسان را در زندگیش ملاقات کند.
اگر همه ما به گذشته مان برگردیم ، معلمان شریف و دلسوزی را می یابیم که شخصیت ، باور ، رفتار ، انسانیت ، اخلاص و صفای آنها در وجود ما اثر کرده و ده ها برابر بیشتر از هزاران اتفاق و برنامه ی از پیش تعیین شده ی آموزشی و پرورشی تحت تأثیر قرار گرفته ایم.
انسان ها و معلمان ، مهمترین درسهایشان را زمانی می دهند که نمی خواهند درس بدهند! یعنی اتفاقاً زمانی که حواس شان نیست ، درسهای اصلی را به اطرافیان و شاگردانشان می دهند. یعنی در بزنگاه های زندگی ، در هنگام عصبانیت ها ، شادی ها ، در بحبوحه ی تدریس ، در حوادث ، در اتفاق ها و خلاصه در زمانهایی غیر از زمان رسمی تدریس و در مکان ها و موقعیت هایی غیر مترقبه.
در واقع در اینگونه اوقات است که عیار آدم ها معلوم می شود و افراد ، درونیات خود را به بیرون می تراوند. لذا اگر معلمی هر قدر هم زیبا و دلنشین سخن بگوید ، هر قدر آراسته و دلفریب ظاهر شود ، هر میزان دانش و اطلاعات و مهارت و… داشته باشد ، اگر درون خود را نساخته باشد ، صلاحیت معلمی و تعامل با بچه ها را ندارد.